عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

تبریک سال نو

دیگه کم کم خونه تکونی ها هم تموم شده.. نوبت رسید به خونه تکونی دل.. قهر ها آشتی کنن..کینه ها رو بریزیم دور.. واقعا خوش به حال کسانی که دلشون رو حسابی تمیز کردن.. نوروز دلتون هم مبارک ..!!! پروردگارا در روزهای پایانى سال به خواب دوستانم ، آرامش / به بیداریشان، آسایش / به زندگیشان، عافیت / به عشقشان، ثبات / به مهرشان، وفا / به عمرشان، عزت / به رزقشان، برکت / و به وجودشان، صحت عطا بفرما ...
27 اسفند 1391

شهر بازی آ

سلام باسواد مامان   چند روزیه که حسابی هم توی اداره سرم شلوغه و هم توی خونه تازه خرید هو دست و پا شکسه انجام دادیم البته برای شما نه ها لاقل ده دست لباس خریدیم .روز 5 شنبه رفتیم پیش بابایی تا با هم بریم من یک مانتو بخرم از ساعت دو بعد از ظهر گشتیم تا ساعت 9 شب من از هیچ کدومشون خوشم نیومد واقعا بیریخت بودن خلاصه ساعت حدودای 9 بود که دیدم داری دست منو بابایی رو میکشیدی که بریم شهربازی دیگه زود باشید گفتم شهر بازی کجاست که دیدم با دستت تابلوی شهربازی آموت رو که بالای یک برج هست رو بهم نشون دادی من هم که فکر میکردم میتونم گولت بزنم گفتم نه مامان جان اونجا شهر بازی نیست که .دیدم اصرار میکنی که اوناهاش مامان بخون نوشته شهر بازی آ...
26 اسفند 1391

کوچولوی پر جنب و جوش

سلام ماه مامان     دیروز که با هم اومدیم اداره کلی بازی و جنب و جوش کردی جدیدا هم که نمیگذاری دوتا عکس درست و حسابی ازت بندازم ولی من با تمام سماجت چندتا عکس جالب ازت انداختم . همینطور در حال بازی بودی که یهو دیدم روی صندلی خیلی ناز و خوشگل خوابیدی اونقدر خسته بودی که خودت نشسته خوابیده بودی .تازه توی راه هم خواب بودی .وقتی هم که رسیدیم خونه هر کاری کردم بیدار شی باز هم خوابت میومد و من باز هم ازت در همون حالت عکس انداختم . بقیه عکسها رو بفرمایید در ادامه مطلب ببینید:   ...
21 اسفند 1391

عکسهای گریون گل من

سلام نفس مامان     امروز عکسهاتون رو تحویل گرفتم دوتا از قبل مونده بود و دوتا هم که با موضوع نوروز داشتی که توی هر دو عکس گریون بودی و به زور ازت عکس انداختن .آخه صبح روز عکسبرداری من بهت گفتم اگر خواستن موهاتونو با ژل درست کنن بگو مامانم گفته نه همین طوری خوشگل ترم شما هم به جای این حرف من گریه کرده بودیو و گفته بودی مامانم گفته عکس ننداز نمیدونم چرا حتما خودت دوست نداشتی چون شما هیچ وقت حرفهای منو جابجا متوجه نمیشی و درست عین حرفمو انجام میدیو ومیگی خلاصه عکسهای این دفعه این جوری شد ولی یه عکس خوشگل توی آینه داشتی که چاپ نکرده بودن که دادم برات چاپش کنن . این دوتا عکس هم از دفعه پیش جا مونده بود که ال...
15 اسفند 1391

شکر خدا

سلام به دوستهای نازنینم مخصوصا محبوبه جون خواهر گلم شکر خدا احسان بهتره فقط من توی اداره کارام زیاده نمیتونم  بیام بهتون سر بزنم میبوسمتون ...
14 اسفند 1391

گلم نازم زود خوب شو

سلام نفس مامان    دیشب تا صبح تب و دل درد و حالت تهوع داشتی بمیرم برات عسلکم . صبح اول با بابا جون بردیمت دکتر و کلی دارو گرفتیمو با هم رفتیم خونه مامان جون اینا داروهات رو دادم و اومدم اداره به مامان جون مهربون هم زنگ زدم گفت بهتری خدارو شکر ولی دلم پیشته گلم کاش نیومده بودم اداره ...
9 اسفند 1391
1